شبنمی که تبدیل به گل شد
بیست وهفت بهمن سالگرد ازدواجمون بود،از بچه ها خواستم ساعت سه بیان و سرمزار دور هم باشیم،ولی قبل از اینکه بچه ها بیان من یک ساعت زودتر با شیرینی وشکلات ویه شاخه گل که گلفروش روی گل رو با آب پاش آب پاشیده بود رفتم.وقتی گل رو روی پرچم روی قبرش گذاشتم بهش گفتم:کمیل جان اینجایی؟اگه هستی یه نشونه بده؟اگه هستی ومیشنوی میخوام بگم من به فکرتم همیشه،ازش خواستم حداقل توهم سالگرد ازدواجمون رو بهم تبریک بگو؟یه نشونه بده؟...بچه ها اومدن ومراسم قشنگی برگذارشد،آخر مراسم وقتی بچه ها خواستن روی پرچم رو تمیز کنن آخه شیرینی ریخته بود،وقتی خواستن گل رو جابه جا کنن تعجب کردن!دیدن زیر گل با شبنمی که روی گل بود تبدیل به یه قلب شدوبا گذشت بیست روز هنوز اون شبنمی که تبدیل به گل شد خشک نشده بود وروش باقی مونده بود...
«به نقل از همسر شهید مصطفی صفر تبار »