رضا کلاش به دست آمد دم در اتاق اسلحه. قفل بود. از باراک پرسید: «کلید دست کیه؟» دارت را پرت کرد و بدون این که برگردد، گفت:«نمی‌دونم. از کد خدا بپرسم!» دستگیره در آهنی را بالا پایین کرد. باز نشد. از شدت خستگی، حوصله شام خوردن نداشتم. رفتم خوابیدم. هر چند دقیقه یک بار، رضا با دستگیره بازی می‌کرد و داد می‌زد: «کسب نمی‌دونه کلید اسلحه خونه کجاست؟» 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3