انگار حاج مهدی منتظر بود. با دو سه بوق، در کتابی کارگاه رو باز کرد. اورکتش را کشیده بود روی سر. اشاره کرد داخل شویم. تم صورتش به ابوعلی شبیه بود؛ اما چهره اش داد می‌زد عمری با هم و کم روزگار دست و پنجه نرم کرده است. 📚 https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3