💞
برشی از کتاب قصه ی دلبری💞
✨مادرش زنگ زدتاجواب بگیرد.
من که از ته دل راضی بودم...☘💫
پدرم هم توپ راانداخته بوددرزمین خودم.مادرم گفت به نظرم بهتره چندجلسه ی دیگه باهم صحبت کنن!
کورازخداچه میخواهد،دوچشم بینا!
⚡️
قارقار صدای موتورش درکوچه مان پیچید.سرهمان ساعتی که گفته بودرسید.
چهاربعدازظهر یکی ازروزهای اردیبهشت 🌸
نمی دانم آن دسته گل راچطورباموتوراینقدر سالم رسانده بود.💞
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے
#خادمکوثرعشق
https://eitaa.com/joinchat/4012245048C42ddbe23a3