می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌ کاری کرده بود. همه ی اوضاع را بهم ریخته بود . وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد. پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه ی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه ی پدر چسباند ! شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد ... شما هم هر وقت دیدید اوضاعتان بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید: ( وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله ) ‌[] @MohammadHossein_MohammadKhani