رسول خلیلی و اسماعیل حیدری را خیلی دوست داشت.وقتی شهید شده بودند،تا چند وقت عکس و تیزر و بنر و اینها برایشان طراحی میکرد.برای بچه های محل کارش که شهید شده بودن نماهنگ های قشنگی می‌ساخت.تا نصف شب مینشست پای این کار ها. عکس های خودش را هم،همان هایی که دوست داشت بعدا در تشییع جنازه اش و یادواره هایش استفاده شود،روی یک فایل در کامپیوتر جدا کرده بود. یکی سرش پایین بود و با شال سبز و عینک ،یکی هم نیم رخ.اذیتش میکردم و میگفتم پوستر خودت رو هم طراحی کن دیگه. در کنار همه کار های هنری اش،خوش خط هم بود.ثلث و نستعلیق و شکسته را قشنگ می‌نوشت.این خوش خطی در دوران دانشجویی و در اردو ها بیشتر نمود پیدا می‌کرد.پارچه جلوی اتوبوس،ذوی در های ورودی و دیوار های حسینیه و مسجد.وقتی از شهادت صحبت می کرد،هرچند شوخی و مسخره بازی بود ولی گاهی اشکم را درمی‌آورد. به قول خودش فیلم هندی میشد و جمعش میکرد.گاهی برای اینکه لجم را دربیاورد می‌گفت همسر شهید محمد خانی. من هم حسابی می‌افتادم روی دنده لج که از هر شیطان پیاده شود. ادامه دارد...