امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است
تو رهرو دیرینه ی سر منزل عشقی بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است