با تحکّم می‌پرسد «چه شد باز؟!» هیچ! به ظاهر شاید هیچ چیزش نشده بود، امّا در باطن چرا؛ در باطن چلانده شده بود. چلانده می‌شد. یک حس گنگ و ناپیدا، یک گرهِ قدیمی در روح، پرتوی از آن حس کهنه آزارش می‌داد. - محمود دولت‌آبادی