آبـےعزیزمن ؛
- بیمار ِ اتاق ِ ۲۴ . به سختی لب گشود : بهت گفتم دست از سرم بردار من خستم .
آسایشگاه ، بیش از حد خلوت بود دیوانه‌ها دیگر حوصله دیوانگی نداشتند ، آنها هم حقیقت را می‌دانستند .