آبـےعزیزمن ؛
بیمار ِ اتاق ۸۰ : من فکر میکردم بدون او هم میشود تا زمانی که باز حضورش را حس کردم .
بیمار ِ اتاق ۴۴ : نفس هایم خس خس می کردند . شاید کربن دی اکسید حجم ریه هایم را پر کرده بود . دیگر حتی من ، من را نمی فهمید . تمام دارایی ام مُشتی نوشتهٔ ناآشنا بود .