یک پارت از رمان:
رفتم تا در رو برای داداش حسین باز کنم. زنعمو گفت برای باز کردن در از آیفون استفاده کنم اما میخاستم روز اولی که خونه عموم زندگی میکنم، خودم در رو باز کنم .
وقتی در رو باز کردم حسین اومد داخل و با تعجب نگام کرد. خندم رو قورت دادم و گفتم:تموم شدماااا
تعجب ش رو پشت صدای جدی اش قایم کرد و گفت:این چه سر و وضعیه؟
نگاهی به ظاهرم انداختم (یه شلوار سیاه کشی، پیراهن سیاه آستین کوتاه با عکس گل آفتابگردون،موهای بافته شده ی بُلَندی که تا زیر باسـ*ـنم بود)
ظاهرم مشکلی نداشت، پرسیدم:
-مگه سر و وضعم چه مشکلی داره؟
-دیگه اینجوری دم در نیا!
میدونستم که غیرتش گل کرده و خوش حال بودم اما بروز ندادم و الکی لجبازی کردم...
https://eitaa.com/A_colorful_world