📍۱
. گریه کنید، اما کافی نیست...
همهچیز برای یک لحظه تاریخی آماده بود.
پیامبر به مسجد آمد، جمع زیادی از مردم حاضر بودند، و دو کودک خردسال – حسن و حسین – در آغوش او بودند.
نه فقط یک سخنرانی، بلکه صحنهای حسابشده و پر از معنا.
▪️پیامبر دست راستش را روی سر حسن گذاشت، و دست چپش را روی سر حسین.
و بعد جملهای گفت که مسجد را به سکوت کشاند:
«این فرزندم کشته خواهد شد، در حالی که مردم تنها رهایش میکنند...»
▪️اشکها جاری شد. صدای گریه و ناله بلند شد.
ولی پیامبر، بر خلاف انتظار، تأییدی نکرد.
با صورتی برافروخته گفت:
«گریه میکنید، اما کمکش نمیکنید؟!»
▪️در همین جمله، خط تمایز مشخص شد.
بین کسانی که برای حسین اشک میریزند، و کسانی که در راهش قدم برمیدارند.
بین دلسوزی، و همراهی واقعی.
پیامبر این حرفها را فقط برای مردم آن روز نگفت.
برای ما هم گفت.
▪️ ما هم سالهاست روضه میرویم، اشک میریزیم…
اما اگر نپرسیم
«حسینِ امروز کجاست؟» و «جای ما در این مسیر کجاست؟»،
ممکن است فقط تماشاگر یک غم بزرگ باشیم، نه یاور آن حقیقت بزرگ.
🟠 پیامبر گفت:
«من بین شما کتاب خدا و اهلبیتم را باقی گذاشتم…»
و هشدار داد که
محبتِ بدون مسئولیت، کافی نیست.
✊🏻
حالا نوبت ماست که تصمیم بگیریم:
فقط اشک میریزیم؟
یا یاریش میکنیم؟
ادامه دارد . . .
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرّو_الی_الحسین