یکـبار فاطمه را گذاشـت روی اپن ‌آشپزخانـه و به او گفت : بپر بغـل بابا و فاطمه بـه آغـوش‌ او پرید بـه مـن نگاه کـرد و گفت : ببین فاطمه چطور بـه من اعتماد داشت ؛ اون پرید و میدونست من اون رو میگـیرم ، اگـه ما همینطور بـه خدا اعتماد داشتیـم همه مشکلاتمان حل بود . تـوکـل واقعی یعنـی همین کـه بدانیم در هـر شـرایطی خدا مواظـب مـا هست. (به روایت‌همسر‌شھید‌) شهید مصطفی صدرزاده ❋ستاره مبین، کانال تخصصی مشاوره     ◣@Setare_mobin ◢ ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐