⊰توی بوی باران و خنکی بادها، «رجب» صدا کرد: دل‌های شکسته و پوسیده را آماده کنید.من برق می‌اندازم، من بند می‌زنم. اولین نفر، یعنی من، زمزمه کردم: بالاخره آمدی؟🌬🤍⊱