💠 فرق عرفان با اخلاق 🔹 عرفان با اخلاق فرق جوهری ‌اش این است که در فن اخلاق انسان تلاش و كوششش این است که در میدان جهاد عقل و نفس فضیلت پیدا كند، عادل بشود، تقوا پیدا كند، صادق باشد، امین باشد، فریب ندهد، فریبكار نباشد ساده لوح نباشد، متفطن باشد اینها را در بحث های اخلاقی مطرح می‌ كنند؛ اما عرفان معنایش این نیست كه آدم بخواهد آدم خوبی بشود، عرفان نمی ‌خواهد بحث كند كه چه کسی عادل بشود یا با تقوا بشود، اگر كسی صد درصد عادل بود، صد درصد با تقوا بود، صد درصد آدم خوبی بود، صد درصد وارسته بود تازه او را در كنكور عرفان قبول می ‌كنند كه باید امتحان بدهد و وارد یك فاز و فضای دیگر بشود. عرفان معنایش این نیست كه آدم زحمت بكشد وارسته بشود تا جهنم نرود، عرفان معنایش این است كه اینجا كه نشسته جهنم را ببیند! تا سخن از اخلاق است، تا سخن از عدالت است، تا سخن از صداقت است اینها فن اخلاق است كه اینها زیر مجموعه فلسفه است، وقتی به مرحله شهود رسید آن فوق فلسفه است. عارف آن كسی نیست كه می ‌خواهد آدم خوب و با تقوا و عادل و نماز شب خوان باشد، كسی كه همه این ملكات را داراست از آن مرحله به بعد تلاش و كوششش این است كه بله من یقین دارم كه جهنم هست، بخشی از جهنم هم با خود من هست، الآن هم می‌ خواهم جهنم را ببینم. آنجا كه سخن از شهود است و آنجا كه سخن از دیدن است آن را می ‌گویند عرفان. اگر جناب مولوی می‌گوید هنر در عرفان است نه در اخلاق، هنر در این نیست كه آدم، آدم خوبی بشود، عادل و با تقوا بشود، هنر در این است كه اینجا كه نشسته جهنم را ببیند! 🔹 جناب ملا عبد الرزاق كاشانی می‌ گوید كه ما خودمان مشاهده كردیم بعضی ها كه حرف می ‌زنند از دهانشان آتش درمی‌ آید، اینها فتنه ‌انگیزان جامعه هستند كه ما دیدیم از دهان اینها آتش در می‌ آید. اینكه جناب مولوی می ‌گود «خود هنر دان دیدن آتش عیان نی گپ دلّ علی النار دخان» این است؛ می ‌گوید مادامی كه اهل تفسیری می‌گویی چون خدا عادل و حكیم است لابد روز پسینی هست، روز محاكمه‌ای هست، این هنر نیست این اخلاق است؛ حكیم هستی، ولی عارف نیستی؛ متخلّق هستی، ولی عارف نیستی؛ متكلم هستی، ولی عارف نیستی. اما اگر به جایی رسیدی همین جا كه نشستی چشم را می ‌بندی و جهنم را می ‌بینی، باطن افراد را می ‌بینی كه افراد در درونشان گرگ هستند یا گراز هستند آن را می ‌بینی، باطنشان را می ‌نگری، می‌ بینی نه می‌ فهمی! تا سخن از فهمیدن است حكمت و كلام است، تا سخن از دیدن است عرفان است. حرف جناب مولوی این است «خود هنر دان دیدن آتش عیان» جهنم كه موجود است و الآن هم كه موجود است، چرا نمی‌بینی؟! «نی گپ دلّ علی النار دخان»[1] حكیم گپ می زند، متكلم گپ می ‌زند. یك وقت است انسان می‌ گوید چون دودی هست دخانی هست، چون دودی هست پس آتشی هست، این می ‌شود استدلال و پای استدلالیون هم چوبین است، تا استدلال می‌كنی و دلیل می ‌آوری می ‌گویی بالأخره این همه ظلم و جوری كه هست یك روزی باید باشد، بله حرف درستی است، اما حرف حكیمانه و متكلمانه هست، نه عارفانه! اما وقتی ببینی یك عده دارند می ‌سوزند و درونشان شعله ‌ور هست ﴿نَارُ اللَّهِ المُوقَدَةُ(۶) الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الأَفْئِدَةِ(۷)﴾ [2] این می ‌شود عرفان. [1]. مثنوی معنوی، دفتر ششم، ص1033. [2]. سوره همزه، آیات 6 و 7. 📚 سخنرانی در جمع مسئولان شهری آمل تاریخ: 1382/12/04 🆔eitaa.com/EsraTvEitaa