حمله کرونا به پدر و مادرم سبک زندگی کرونایی ۴ 🌱از پشت تلفن صداش شبیه کسی بود که میخواد جلوی سرفه اش رو بگیره. دائم میگفت چیزی نیست، بابات کمی تب و لرز داره ولی خدا رو شکر حالش الان بهتره. خودش هم گاهی یک تک سرفه هایی میکرد. گفتم مامان تو رو خدا مراقب باشید کرونا شوخی نداره. گفت نه مراقبیم چیزی نیست. سعی میکرد وانمود کنه که همه چیز ردیفه که من نگران نشم. 🌱تلفن که قطع شد. دلم آشوب بود. دلم شور میزد. تازگی محسن اخویم هم درگیر کرونا شده بود. تصمیم گرفتم پاشم برم تهران. شاید بتونم کاری کنم. شب وحید شوهر خواهرم زنگ زد. ظاهرا خواهرم هم درگیر شده بود. وحید گفت از قم یک سری داروی گیاهی و عرقیجات تهیه کنم برای مادرم ببرم. او هم نگران بود. دایی اش رو برده بودند توی آی سی یو. میگفت علی کرونا جدیه شوخی نداره. 🌱اتفاقی که میترسیدم داشت به سرم میومد، مادرم و پدرم با دوهزارتا بیماری زمینه ای ریز و‌درشت هر دو کرونا گرفته بودند. 🌱همون شب سحر راه افتادم به سمت تهران. قلبم داشت از جا کنده میشد. وقتی دم در خانه رسیدم. چند بار زنگ زدم. در رو دیر باز کردند. وارد شدم. بابام دم در بود یه لبخندی زد و گفت برای چی اومدی بچه. کرونا میگیری. اومدم خم بشم دستش رو ببوسم. خودش رو عقب کشید که چه کار میکنی؟ برو عقب. فاصله رو حفظ کن. گفتم دارو گیاهی آوردم. گفت من که نمیخورم. بده برای مادرت. اون به این جور داروها اعتقاد داره. 🌱مادرم هم تازه بیدار شده بود. نگاه کردم به صورتش رنگش مثل گچ سفید بود. حدس میزدم. حالش از وقتی من با تلفن باهاش صحبت کرده بودم بدتر شده بود. سرفه امانش نمیداد. پشت هم و مسلسل وار سرفه میکرد طوری که نفسش در نمیامد. کمی که آروم شد. گفت برا چی اومدی بچه. برو خونت. برو قم. تو مگه زن و بچه نداری. از ما کرونا میگیری... 🌱خودم رو جمع و جور کردم. تلاش کردم یک طوری وانمود کنم که یعنی چیزی نیست. خندیدم گفتم نه مامان جان من نمیگیرم. من تو بیمارستانها کلی قاطی کرونایی ها بودم. مراقبم. دو سه باری هم تا حالا گرفتم. بعیده دیگه بگیرم.... 🌱اما خیلی جدی دوباره گفت نه پاشو پاشو جمع کن برو خونت. اینو گفت و شروع کرد به سرفه ... وسط بیماریشون نگران بچه شون بودند. و حالا اولین گرفتاری من این بود که راضی شون کنم که بگذارند من بمونم پیششون... @ali_mahdiyan