اوایل سال ۱۴۰۲، نشستم و حاصل سالها تجربه و پژوهش و مشاوره رو در قالب یه کلاس ۱۵۰۰ دقیقهای آماده کردم.
۶۳ جلسه آموزش، با عنوانی که از دل خودم اومده بود:
روانشناسی آرامش.
از اون روز به بعد، هر کس یه دردی داشت، یه گره، یه گرفتاری...
میگفت:
«من تنبلم، دروغ میگم، نمازم ترک شده...»
میگفتم: «روانشناسی آرامش.»
میگفت:
«دارم از همسرم جدا میشم...»
میگفتم: «روانشناسی آرامش.»
میگفت:
«فرزندم اصلاً به حرفم گوش نمیده...»
میگفتم: «روانشناسی آرامش.»
حتی میگفت:
«دعاهام مستجاب نمیشه، ناامیدم، داغونم، به فکر خودکشیام...»
و من با اطمینان میگفتم:
«اگر این کلاس رو با دل و جان طی کنی، شادترین انسان روی زمین خواهی شد.»
خیلیها که وارد این مسیر شدن،
فقط یک ماه بعد، به چیزی که میخواستن رسیدن.
و حالا من بودم که اشک شوق میریختم🥹 برای زندگیهایی که دوباره جان گرفته بودن...
برای مادری که دلش آروم شده بود،
برای پدری که لبخند برگشته بود به صورتش...
کلاس اسمش روانشناسی آرامش بود،
اما شرکتکنندهها بهش میگفتن:
«گنج بیپایان.»
راست میگفتن...😊
شاید یه روز واقعاً همین اسم رو براش بذارم.