🔹چه کسی فکرش را می کرد پسر خوش بر و روی شهرضایی که اصلا قرار نبود پا به این دنیا بگذارد در کمتر از سه دهه زندگی ، نامش در کنار اساطیر ایرانی ماندگار شود ! 🔹در ایام بارداری مادرش در سفر کربلا ، همه علایم خبر از مرگ جنین میداد ولی هیچ کس نفهمید آن روز مادر در حرم سیدالشهدا چه عهدی با امام بست که نه تنها طفل برگشت بلکه روزگار منتظر ماند تا برای پسر سرنوشتی غریب و عزیز رقم بزند . 🔹محمد ابراهیم همت مثل همه پسرهای هم نسلش ، زندگی معمولی خودش را داشت و دل مشغولی های معمول آن روزگار ، پشت موهای مجعد و شلوار دم پا گشاد و ...البته با چاشنی مذهبی ، به نامحرم نگاه نمی‌کرد ، نماز میخواندو اهل حلال و حرام بود و ... تا اینکه موسای زمان « خمینی کبیر» ظهور کرد. 🔹عشق خمینی ، کار دستش داد از چابهار تا کوه های کردستان ! پسر با جهاد سازندگی شروع کرد و کمک به محرومان ، تا معلمی هم رفت . فطرتش بیدار شده بود . 🔹 سپاه که راه افتاد سبز پوش شد و سر از کردستان درآورد و با بی کله ترین رزمنده روزگار و یگانه دوران ، احمد متوسلیان آشنا شد ! معلم حالا چریک شده بود ! چریکی که در کردستان دستگیر محرومان بود و همنشین مردمان ! 🔹وسط هیاهوی جنگ و خون و خمپاره مثل همه پسرها عاشق شد و دل و قلوه داد و چند ماهی پشت در ماند تا آن جایی که دست به دامان خانه خدا شد و در سفر حجش سه دعا کرد! اول اینکه به عشقش برسد ، صاحب دو پسر خوشگل شود و سوم اینکه قبل از امام شهید شود !!! و هر سه اجابت شد ! ( بعدها به خانمش گفت در سفر حج هر جا که می‌رفت یادش میکرد و او را می دید ! ) 🔹خانمش هم چریک بود و بعد وصلت وسط جنگ ، پسرها به دنیا آمدند ولی جنگ سخت شده بود و به مرد امان نمیداد که به خانه برود و پسرها سر بزند ، حکایت غریبی بود . 🔹رفاقت با حاج احمد ( متوسلیان) هم داستانی عجیب بود ، رفاقتشان تا فتح خرمشهر هم پیش رفت و حتی برای آزادی قدس تا سوریه و لبنان هم رفتند ، ولی تقدیر روزگار در سواحل مدیترانه بین او و احمد جدایی انداخت . 🔹بعد احمد فرمانده لشگر محمدرسولی الله شد لشکری بدون مرز ! 🔹 عیار مرد در « نبرد خیبر » گل کرد ! جزیره مجنون ! مرد تمام آبرویش را گذاشت، شنیده بود که امام گفته جزایر باید حفظ شود و این برایش اُفت داشت که حرف امام روی زمین بماند! 🔹غروب هفدهم اسفند جزیره مجنون حکایت از غربتی عجیب میداد. مرد که از اهل کم گذاشتن نبود با چشم خود دیده بود چطور یک لشگر به دسته تبدیل می شود ! غروب مجنون عاشورایی شده بود ! 🔹مرد می بایست جزیره را حفظ کند و خودش در خط مقدم بود شاید جلوتر ، خستگی امانش را بریده بود ولی مرد ایستادن را بلد بود . با جانش جزیره را حفظ کرد . حاج قاسم آخرین نفری بود که همت را بر تَرک سید حمید میرافضلی دید! لحظاتی قبل یک گردان از حاج قاسم قرض کرده بود برای حفظ جزیره ! 🔹گفته بود دوست دارد بی سر وارد صحرای محشر شود ، می‌گفت کربلا رفتن خون میخواهد ، می‌گفت دوست دارد مثل امام حسین شهید شود ، می‌گفت زندگی را دوست دارد ولی نه آنقدر که آلوده ش شود. 🔹پیکر بی سرش را در یک گودال در یال جنوبی جزیره مجنون پیدا کردند همراه با پسر پرشور و پابرهنه کرمانی ( سید حمید میرافضلی) 🔹غریب تر از همه اینها مینی بوسی بود که در مسیر شهرضا ، اخبار رادیویش خبر از شهادت « محمد ابراهیم همت » را اعلام کرد بی خبر از آن که همسرش در حالی که دو پسر را در آغوش گرفته بود در همان مینی بوس آرام می‌گریست و هیچ کس نفهمید آن زن که بود ! 🔹بعدها مرتضی آوینی گفت هیچگاه صدای حاج همت در درونش گم نخواهد شد و این خورشید خیبر قلعه قلب او را نیز فتح کرده است . ‌