4.23M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
طلبه ی مدرسه مروی تهران بود. صدای هیاهوی مردم او را به بیرون مدرسه کشاند. وارد خیابان شد. سیل جمعیت را دید که به سمت میدان توپخانه می روند. مردم دو دسته شده بودند. عده ای فریاد میزدند: نمیخوایم. عده‌ی دیگر می گفتند: بکُشید. متوجه ماجرا نشد. شخصی را کنار کشید: + چه شده؟ چه کسی را باید بکشند؟ - نمی دانم. از دیگران بپرس. از شخص دیگری پرسید. دومی هم اظهار بی اطلاعی کرد. چشم گرداند. مردی آذری‌زبان را دید که وقتی فریاد می زند، رگ گردنش بیرون می زند. انگار بیش از دیگران عصبانی است. جلو رفت و از او پرسید: + چه کسی را می‌خواهند بکشند؟ جرمش چیست؟ - نمیدانم. دیدم دیگران دارند با عصبانیت به سمت توپخانه میروند و شعار می‌دهد، من هم تکرار کردم. شیخ مهدی که از مردم ناامید شده بود. جلو رفت تا به میدان رسید، آنجا بود که پیکر بی‌جان استاد خود شیخ فضل‌الله نوری را بر دار دید. عجیب بود! مردمی که تا چند روز پیش، مُهر «ذلک فضل الله» شیخ زیر برگه وجوهاتشان، اموالشان را حلال می کرد. مردمی که با خطبه شیخ به یکدیگر مَحرم می شدند. حالا همان مردم،شده بودند قاتل همان شیخ. آن هم به جرمی که بسیاری از مردم نمی‌دانستند و فقط بخاطر همراهی با جماعت، تکرار می کردند. شیخ مهدی امامی امیرکلایی «امامی مازندرانی، استاد مرحوم امام خمینی و شاگرد شیخ فضل الله نوری» رحمه الله علیهم تا سالها این خاطره را برای شاگردان و دوستان تعریف میکرد و می‌گفت: تا قبل از آن اتفاق، فقط از لحاظ علمی قبول کرده بودم که در کربلا حسین بن علی علیهما السلام چطور به شهادت رسید؛ اما بعد از آن واقعه با همه وجودم کربلا را درک کردم... @andishkadehroshd