نفوذی بیت آقای امجد
گروگانگیر حرفه ای .
فرزند نحسی که فکر پدر را به اسارت گرفت ...
همیشه پای یک فرزند منحرف درمیان است .
نامش محمد است اگر چه هیچ بویی از صاحب نامش نبرده است لیکن پدر نام محمد را بر او نهاد چون عاشق پیامبر بود ( مثل محمد علی زم که به خاطر علاقه به امام نام فرزندش را روح الله نهاد )
در قصه کوی دانشگاه جزو سیاهی لشکرهای غائله بود ، بین گرد و خاک اغتشاش دودش به چشم خودش رفت و چند ضربه باتوم کمر و کپل نامبارکش را نوازش داد .
بعد از این حادثه ، کمر همت را بست تا از نظام انتقام بگیرد ، ده سال تلاش مجدانه او که از یک طرف از پستان مفلوج اصلاح طلبان ارتزاق میکرد و از یک طرف آلت دست آلت پرستان ضد انقلاب شده بود باعث شد با کانالیزه کردن پدرش محمود امجد ، از او یک عنصر معترض بسازد .
محمد مدااام افرادی را پیش پدر میبرد که بتوانند گام به گام او را با انقلاب و نظام ورهبری زاویه دار کنند ، از طرفی بسیاری از دلسوزان پدرش را به بهانه های مختلف به خانه راه نداد ...
بالاخره تلاشهای فرزند نحس نتیجه داد و در اغتشاشات سال ۸۸ پدر را به میدان معارضه با انقلاب و رهبری کشاند .
برای او نه عاقبت بخیری خود ، نه پدر ،نه آبروی خانوادگی و....مهم نبود ، او برای انتقام آمده بود
انتقام باتومی که فیها خالدونش را سوزانده بود .
وقربانی این انتقام محمود امجدی شد که زمانی
به خود حقیر گفت : اگر رهبری به من بفرمایند باید بروی در روستایی امام جماعت شوی خواهم رفت چون ولایتمداری از اصول دین است (خاطره مربوط به تابستان سال ۷۷ مدرسه امام باقر علیه السلامه)
المحمود منا حتی نشا ابنه المشئوم محمد ...