#حکایت
⬅️ وقار و متانت امام جواد (ع)
📝 گويند پس از شهادت امام رضا عليه السلام چون مردم نام مأمون را بر زبان مى آوردند، او را سرزنش و ملامت مى كردند، مامون خواست كه خود را از آن جرم و گناه تبرئه كند، به اين جهت از سفر خراسان به بغداد آمد، نامه اى براى امام محمّد تقى عليه السلام نوشت و با اكرام و اعزاز او را خواست. امام به بغداد آمد. مأمون پيش از آنكه وى را ببيند، به شكار رفت.
📝 در بين راه به گروهى از كودكان رسيد كه در ميان راه ايستاده بودند، امام جواد عليه السلام هم در آنجا ايستاده بود، چون كودكان كبكبه مأمون را ديدند، پراكنده شدند، امام از جايگاه خود حركت نكرد! با نهايت آرامش و وقار در جاى خود ايستاد تا آنكه مأمون به نزديك او رسيد، از ديدار كودك در شگفت گشت، عنان اسب بركشيد، پرسيد: چرا مانند كودكان ديگر از سر راه دور نشديد و از جاى خود حركتى نكرديد؟
در پاسخ فرمود: ...
⬅️ ادامه این حکایت بسیار زیبا و شنیدنی در لینک زیر:👇
🌐
yon.ir/XczcN
📎 برگرفته از کتاب توبه آغوش رحمت اثر استاد حسین انصاریان
🆔
@ansarian_ir