🔴 🔹(وادی حق الناس) بـی‌نـهـایــت در بـی‌نـهـایـــت. ابتدا و انتهایش معلوم نبود! خیلی خیلی غم انگیز؛ و دلشوره آور. لرزید و به گریه افتاد. در میان گریه اش دستمالی از جیب درآورده و صورتش را پوشاند. وقتی اشک هایش را مهار کرد، با صدایی گرفته گفت: - آن جا، نه مثل بیابان بود، نه مثل دشت. نه شبیه کوهسار بود، نه شبیه ساحل. هر وقت منظره اش را به یاد می آورم مغزم باد می کند. - نه روز بود، نه شب. نه سایه بود، نه آفتاب. نه سرما بود، نه گرما. آن وادی با هر مکان شناخته شده ای در زمین، فرق داشت. شکلش، جنسش، رنگش. همه چیزش. 📚 کتاب آن سوی مرگ@ansuiemarg_ir