🔵
تجربیات عجیب نزدیک به مرگ یک پیرمرد اهل بندرعباس (قسمت دوم)
🔻به یک چشم برهم زدن درون بیابانی بی آب و علف قرار گرفتم. نمی دانستم این جا کجاست و من برای چه آمدهام. آنقدر آن جا پهناور بود که اگر میخواستم آن را طی کنم هزاران سال وقت نیاز داشت. مانند کسی که دنبال سراب است این طرف و آن طرف میرفتم. نگران بودم اینجا کجاست؟ من کجایم؟
🔸 ناگهان نوری درخشان بر من تابید. سرم را بالا آوردم دروازهای بزرگ به روی من گشوده شد و مرا به سمت خودش فراخواند. شخصی مهربان مقابلم بود و با لبخندش به استقبالم آمد. گفتم این جا کجاست؟ لبخندی زد و گفت: این جا سرای آخرت است. باید همین مسیر را تا انتها بروی. نگاهی به مسیر انداختم و راه افتادم. چند قدمی نرفته بودم که از او پرسیدم تو هم با من میآیی؟ او گفت:
نه اینجا هر کسی به تنهایی عبور خواهد کرد و فقط اعمالت همراه توست. اما هر چه سؤال داشته باشی جواب میدهم. به راهم ادامه دادم...
🌸🌸🌸🌸🌸
#پیرمرد_بندرعباسی
برای مشاهده قسمت های قبل و بعد روی هشتگ بزنید.👆
🌸🌸🌸🌸🌸
➥
@ansuiemarg_ir