غلامحسین حیدری، خادم امام رضا علیه السلام: به یاد دارم یک روحانی در سفری در هواپیما هم سفر ما بود. فهمید ما خادم هستیم گفت بگذارید خاطره‌ای برایتان نقل کنم. تعریف کرد که من قبل انقلاب طلبه‌ای بودم که به مشهد آمدم و قصد کردم بیست روزی بمانم اما پول هم نداشتم. هر روز مجبور بودم به این قهوه‌خانه‌های قدیمی بروم و از این آبگوشت‌هایی بخورم که چیزی جز آب و نخود ندارد. چند روز که گذشت دیدم واقعا این طور امکانش نیست. رفتم پیش امام رضا(ع) و با ناراحتی گفتم آقا ما مهمان شما هستیم این طور که نمی‌شود. رفتم مسجد ملاحیدر دیدم دو تا آقای مرتب ایستادند و گفتند مهمان نمی‌خواهید. گفتم برای چه؟ گفتند ما می‌خواهیم مهمان شما شویم. گفتم راستش من یک طلبه هستم و هر روز به قهوه‌خانه‌ای می‌روم و آن جا آبگوشت می‌خورم. گفتند نه ما آبگوشت نمی خوریم، ما کباب برگ می‌خواهیم، من گفتم من جایی را بلد نیستم. گفتند ما بلدیم. خلاصه ما را با خود بردند و ما هم با ترس و لرز از این که باید هزینه غذا را بدهیم همراه این‌ها رفتیم. غذا را که خوردیم رفتند و پول را حساب کردند. شب دوباره سراغ ما آمدند و همین کار را تکرار کردند. تا زمانی که من در مشهد بودم این روال ادامه پیدا کرد. موقع رفتن به آن‌ها گفتم من باید برگردم فقط سؤالم این است که شما از کجا من را پیدا کردید؟ گفتند ما تاجر هستیم از تهران نذر کرده‌ایم که به حرم که آمدیم اولین کسی که داخل صحن می‌شود ناهار و شام مهمانش کنیم و به او احترام بگذاریم. این ماجراها نشان می‌دهد که ما تنها ظاهر قضایا را می‌بینیم اما باطنا آقا در تمامی امور دخالت می‌کنند و ما این را در بسیاری موارد حس کرده‌ایم. ✍🏻خبرگزاری نسیم۱۶ شهریور ۱۳۹۳ @Asemani_bashim