هدایت شده از عطرِظهورِمولا
44.39M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
... (قسمت ۳/۱) سحر بود و غم و درد، سحر بود و صدای نفس خسته ی یک مرد، که آرام در آن کوچه به روی لب خود زمزمه می‌کرد. غریب و تک و تنها، در آن شهر در آن وادی غم‌ها، دلی خسته و پر از غم و شیدا، دلی زخم و ترک‌خورده پر از روضه ی زهرا، شب راحتی شیر خدا از همه ی مردم دنیا. عجب شام عجیبی‌ست، روان بود سوی مسجد کوفه، قدم می‌زد و با هر قدمش عرش به هم ریخت در آن شب و لرزید به هر گام، دل حضرت زهرا، دل حضرت زینب، غریب و تک و تنها، نه دیگر رمقی مانده در آن پا، نه دیگر نفسی در بدن خسته‌ی مولا. ↙️↙️↙️ @atr_ir