هدایت شده از عطرِظهورِمولا
5⃣1⃣ ابوذر روانه‌ی مکه شد. در مسجدالحرام به گوش خود شنید که قریش به پیامبر دشنام می‌دادند و دید که وقتی ابوطالب آمد همه ساکت شدند، ابوطالب تا غروب با آنها صحبت کرد. و وقتی رفت، ابوذر نیز به دنبالش راهی شد ! ابوطالب پرسید: حاجتت چیست؟ گفت : پیامبری را که در میان شما مبعوث شده می‌خواهم ! پرسید: با او چه کار داری؟ گفت : می خواهم به او ایمان بیاورم، تصدیقش کنم، قلبم را در اختیارش بگذارم و هر دستوری داد انجام دهم ! ابوطالب گفت: فردا همین موقع بیا ! ابوذر روز بعد به مسجدالحرام رفت و دوباره دید که قریش تا آمدن ابوطالب به پیامبر دشنام می دادند... گفتگوی دیروز بین ابوطالب و ابوذر تکرار شد، ابوطالب او را نزد حمزه برد، حمزه نزدجعفر و جعفر نزد علی؛ و هر بار ابوذر شهادتین را گفت و تقاضای دیدار رسول رحمت را نمود. وقتی علی او را نزد پیامبر برد ، ابوذر سلام کرد و نشست ! پیامبر پرسید: چه حاجتی داری؟ ابوذر حاجتش را گفت و نزد رسول خدا نیز شهادتین را از قلب بر زبانش جاری کرد. (تاریخ اسلام رسولی محلاتی) 🏝زائر خانه‌ی خدا ! در مکه بر مزار حضرت ابوطالب برو ! و به ایشان عرض کن : ای عموی پیامبر ! ای پدر امیر مومنان ! ای ابوطالب ! همان گونه که دست ابوذر را در دست پیامبر گذاشتی ! مرا هم به برسان ! ↙️↙️↙️ @atr_ir