#زمزمهی_سحر🕊
در کوچستان شب
#تنهاترینم
در اشکهایم گم میشوم
و نام خود را روی
برگههای فراموشی
مینویسم،،،
در انتظار یک
#معجزهام
که روی دستان دیرسای ناامیدیام
انگشتری آفتاب بنشاند،،،
ساکن کوچهی بینشانیام؛
آنجا که قامت
#آرزوها میشکند
و آسمان تحفهای از مهتاب نمیآورد.
سرزمین توبه،
شهر الله اکبر، رمضان...
چه
#مشتاق بودم
برای دیدار دوبارهی تو!
تو که کبوتر قلب مرا
تا آشیان دعای
#سحر میبری،،،
و چه گرم
میتراود این سحرگاه،
شعر بیپایانِ
#اشک بر گونههای من،،،
⚘کانال👈
عطرِظهورِمولا