چشم‌هایم را می بندم ... در حجم عمیق از حس نبودن ... تو را آرزو می‌کنم... و جایی که تو هستی آب، آیینه، باران، نشسته‌اند ... می‌دانم صدایم را می شنوی... گوش کن! تمنای ابرها را! سرود خسته‌ی سروها! و شاپرک‌های مانده بر آستانه‌ی بی حوصلگی ... امید کویرهای پر از تشنگی! سراب زندگی را برایم باران کن! ⚘کانال👈 عطرِظهورِمولا