بیشتر از عاشقی هجران مرا سوزانده است هجر دیدار رخ جانان مرا سوزانده است بعد از عمری علت خسران خود فهمیده ام دل سپردن دست این و آن مرا سوزانده است مثل یعقوبم، دلم آتش گرفته، سوخته بعدِ یوسف غربت کنعان مرا سوزانده است عشق بی وصل نگار از هر بلایی بدتر است عاشقی، این درد بی درمان مرا سوزانده است دور از مولا در این زندانِ نَفْس افتاده ام غفلتم در بین این زندان مرا سوزانده است یک کلاف آورده ام، یوسف خریداری کنم این هیاهوی خریداران مرا سوزانده است ترس از این دارم بگوید که نمی خواهم تو را فکر دوری از صف خوبان مرا سوزانده است سیره ی آقای ما گریه کنار زینب است روضه های خواهری گریان مرا سوزانده است روی نیزه رفتن خورشید جانم را گرفت بین صحرا پیکری عریان مرا سوزانده است بی قرارِ شارع العباس گشتم باز هم صحن سقا... دوری از ایوان مرا سوزانده است روزه می گیرم ولی افطار زهرم می شود کام خشک ساقی عطشان مرا سوزانده است مجتبی قاسمی سلام بر ماه اصب سلام بر رجب و آه از این همه دوری و حیرت و بی کسی کجاست آنکه نظر می کند بر دردمندان / کجاست آنکه بر کویر سرزمین ما قطره آبی بچکاند / کجاست آن محبوب دل ها / کجاست انیس / کجاست رفیق/ کجاست مونس وحشت و تنهائی ما در این وادی غربت به کجا پناه بریم / و با چه اسمی تو را بخوانیم / با چه کسی همنوا شویم / و غربت مان را فریاد زنیم کجاست پناه بی پناهان / کجاست ملجا درماندگان / کجایی عزیز تر از جان عالمیان گناه نه تنها مانعی است بر نرسیدن صدای مان به محضرت / بلکه حجابی است برای خروج صدا از حنجرمان صدای بی صدا ها / فریاد رس بی کسان / صدای ما باش @atraf_man