آنتن تازگی در اتاق ها تلوزیون نصب کرده اند، دیروز که من نبودم، اما هنوز آنتن شان وصل نشده، در این اتاق شور و شعفی به پا کرده، داش مشتی اتاق میپرسه: حاج آقا دیروز تو بودی اینجا مداحی خوندی؟ جواب میدم خیر، میگه امروز روز میلاده برامون آنتن جور کن تا امشب نقی ببینیم، میگم چشم میرم دنبالش/ پیگیری های زیادی انجام میدم اما نتیجه بخش نیست، به مسئول مربوطه پیغام میدم که روحیه بیمارها را همین تلوزیون خاموش هم از این رو به آن رو کرده، خواهشا زودتر راهش بیاندازید، به دوستان اتاق هم شرح ماجرا میدم و عذر خواهی میکنم، ساعت نزدیک هفت و نیم شب شده و ضعف شدیدی دارم، به شیخ حمید میگم کمی زودتر میرم/ دو روز بعد که نوبت شیفتم شده وارد راهرو میشم و به همه اتاق ها سرک میکشم، در یکی از اتاق ها، مردی بالای نردبام ایستاده و داره تلوزیون اتاقی را راه میاندازه، اون اتاق ها آنتن مرکزی داره، به اتاق داش مشتی میروم که منتظر پیدا شدن کانال های تلوزیونه، یک آنتن روی پنجره جا خوش کرده، بعد از پرس و جو و صحبت میفهمم، آن شبی که زودتر رفته بودم، شیخ حمید بعد از اتمام شیفت، از مغازه جلوی بیمارستان آنتن و سیم خریده و برای این اتاق فرستاده و آنها آن شب را حسابی کیف کرده بودند، به او غبطه میخورم روایت نهم @atraf_man