دو روز پیش در پاساژ قدس دیدمش و یاد گذشته ها افتادم ...
خاطرم آمد که کتاب هایی از این دست را در نوجوانی و ایام دبیرستان از دست نمی دادم؛ زندگی نامه و داستان های مقدس اردبیلی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، ملاحسینقلی همدانی، آسید علی آقای قاضی، علامه طباطبایی، علامه حسن زاده، مرحوم شیخ جعفر مجتهدی و رجبعلی خیاط و کتاب های شهید مطهری و مانند آن برایم تصویری عجیب از زندگی ساخته بود که در تضاد با مسیر پیش رویم در رشته ریاضی فیزیک دبیرستان و مهندس شدن بود!
کم کم ذوق و شوق اسامی دانشگاه های تهران کم فروغ میشد و اسامی مدارس علمیه در چشمم پر فروغ؛ تا لحظه ای که به یکباره با تقاطع تصویر محبوب با حوزه علمیه آیت الله مجتهدی ره پیش آمد و گم شده ام پیدا شد!
در این بین شنیدن و دیدن آیت الله جاودان و طلبه شدن یکی از اقوام و دوستی با یک طلبه در محیط محل، همه و همه مرا بسویی می کشاند که تا قبل از ورود به آن تصویری از آن نداشتم.
رویایی که در کتاب ها ساخته شده بود را در حوزه جستجو میکردم که ناآگاه بازی روزگار، نیت و هدف را به ورطه غفلت کشاند تا وقتی که استادی از ره رسید و عهد الست را یادآور شد.... گمان کردم که چه یافتنی شده است و از مکر شیطان و نفس غافل شدم که آنجا هم افتاد مشکل ها ...
همه این خاطرات و زندگی با دیدن این کتاب در قفسه و عکسی که امروز از استادم دیدم برایم مرور شد و من هنوز اندر خم یک کوچه ام.
آن ایستادگی و سینه همیشه ستبر امروز بغض آلودم کرد که چند سالی است ولیچر نشین شده
دوست داشتم روزی به ایشان بگویم من اصلا نمی دانستم پیش چه کسی آمده ام...
۷. مهر. ۱۴۰۱
قم. عش آل محمد
@atraf_man