✋
مادران غزه خاکهای روی زمین را جمع میکنند میریزند توی آرد آن هم اگر آردی مانده باشد و میپزند که مثلا بچهها نانی خورده باشند. اینکه خودشان هم میخورند یا نه را نمیدانم
پیرمردهای غزه توی صفِ غذا، جان میدهند و دیگر نای ماندن ندارند.
خبرنگاران غزه توییت میزنند که گرسنگی امانشان را بریده نه اینکه توی غزه خبر نباشد که خبر زیاد است ولی جانی ندارند که منتشرش کنند.
روسری زنان غزه دیگر دور چهرهٔ محجوبشان حالت نمیگیرد، میچسبد روی گونه و پیشانی از بس که استخوانهای صورتشان زده بیرون.
کودکان غزه به جنگ گرسنگی میروند و بعد از یک نبرد نابرابر، ضعیف و بیرمق، پَر میگیرند سوی آسمان.
نمیدانم شاید آخرین خندههاشان همان شبهایی بود که موشکهای مقدسِ انتقام گیرنده را با چشمهایشان دنبال میکردند تا بخورد وسط سیاهترین آدمهای روی کرهٔ زمین، آدم که نه، حیوانِ وحشی هم زیاد است برایشان.
این روزها هر وقت اسم غزه را شنیدیم چشمهایمان خیس شد و آه کشیدیم.
اما دل آنجا آتش میگیرد که این اشکها و آهها آب نمیرساند بهشان، غذا نمیشود برایشان.
دلمان میخواهد رنجمان را فریاد بزنیم ولی یقین داریم که خدا هست.
یقین داریم که
ظلمْ جهل است
و جهلْ تاریک است
راهِ این فرقه، سخت باریک است...
✍آسیه کلایی