از نیمه شب گذشته و خوابش نبرده بود طفل سه ساله ای که دگر سالخورده بود در گوشه خرابه بجای ستاره ها تا صبح زخم های تنش را شمرده بود از ضعف نایِ پا شدن از جای خود نداشت آخر سه روز بود که چیزی نخورده بود با دست های کوچکش آرام و بی صدا از فرطِ درد، بازوی خود را گرفته بود این نیمه جان هم مانده از لطف زینب است ورنه هزار مرتبه در راه مرده بود... @bashirschool 🏴🏴