* پس از یکی از این جلسات که حدوداً 6ماه از رهبری آقا گذشته بود، من یواشکی به آقا گفتم فلانی که قرار است منصوب بفرمایید، چپ است. آقا تقریباً یک متر از من فاصله گرفتند و با صدای بلند، جوری که بقیه هم بفهمند، گفتند: «ببین آقای باهنر! خداوند از زمانی که این مسوولیت[رهبری] را به گردن من انداخته، شبها با تضرع از او خواستهام که تمامی دوستیها و قهرها و کینهها و دعواها و آشتیهای قبل از رهبریام را از دل من، پاک کند.» و بعد ادامه دادند: «جالب است که الان احساس میکنم، خداوند کاملاً این دعای من را مستجاب کرده است. اصلاً دیگر برای من، چپ و راست معنا ندارد.» و خیلی صریح گفتند: «دیگر با من از این حرفها نزن.»