آمدیم.
فرودگاه مشهد بسیار شیک و گسترده است و دارای زیبایی و ویژگیهای جذاب برای خانمها است.
وارد شهر مقدسی شدیم که ارزش اسمی و نمادین زیادی در فرهنگ دینی ایرانیان دارد.
🟩 دانشگاه فردوسی مجموعهای است از چندین دانشکده و کتابخانه الکترونیکی بسیار مجلل با سالن بزرگ مطالعه. این دانشگاه دارای موسسات اقتصادی، کارگاهها و کارخانههایی است که دانشجویان در آن به آموزش و تولید اجناس مختلف میپردازند که در بازار به فروش میرسد که سود حاصل از آن به صندوق دانشگاه برمیگردد و برخی از این محصولات به صورت هدایایی به ما ارائه شد از جمله جعبههای شیر، آب میوه و نان.
♻️ بیرون برف میبارید و من اولین بار در زندگیام بود که برف را میدیدم.
چند بار بین سخنرانیها اتاق کنفرانس را ترک کردم و به باغ رفتم و برف بازی کردم. درست مانند بچهای که نمیخواهد بزرگ شود و از ته دل میخندیدم.
برای من اتفاق زیبایی است، اما قطعاً این حکمت برگزارکنندگان همایش است که مراسم اختتامیه را مصادف با افتتاح مشهد مقدس، پایتخت فرهنگ اسلامی کردند.
🔶 با دوست جدیدم، نویسنده عمانی، فیضا محمد، مراسم با هیبت و نفسگیر و خوش آمدگویی و اعلام پایتختی اسلامی مشهد در حضور جمع کثیری از مقامات ارشد ایرانی و هیئتهای رسمی متشکل از وزرا و سفرا برگزار شد.
از بسیاری از کشورهای اسلامی از آفریقا و آسیا مدعوین حضور داشتند.
شاید وجه تمایز این جشن دقت و حرفهای بودن سازمان باشد که کاملا برجسته بود.
🟥 پس از آن، از موزه اسلامی بازدید کردیم که در آن نسخههای کمیاب قرآن کریم، شمشیرها و ابزار زندگی بسیار قدیمی که قدمت آن به دوران باستان بازمیگردد، گردآوری شده بود.
🌿 وارد بهشت بسیار بزرگی که هر هفته بیش از پنج هزار داوطلب و همچنین کارگران و کارمندان رسمی به آن خدمات می دهند، شدیم.
(پ.ن: حرم امام رضا «علیهالسلام»)
یک داوطلب راهنمای ما شد. یکی از رسومی که مرا شگفت زده کرد این است که ایرانیها کار داوطلبانه در این بهشت را، مقدس میدانند.
نام خود را ثبت میکنند و سالها منتظر میمانند تا نوبت آنان شود و ...
🔰هر هفته پنج هزار داوطلب از اقشار مختلف جامعه ایرانی برای خدمات و پاکیزگی مکان به حرم مطهر میآیند.
داوطلبان، خدماترسانی به زائران آن را روی چشم و قلب خود میگذارند.
امروز جمعه بود و جمعیت به سمت حرم مطهر هجوم آوردند.
🌸 راهنمای جوان وارد صحن بسیار وسیع شد و از درهای بزرگ ما را وارد کرد تا به نمازخانهای رسیدیم که درهای آن با آب طلا تزئین شده بود و دیوارها و سقف آن حکاکی شده بود.
کتیبههای کریستالی با شکوه و با عظمت به فضای تالار بزرگ زیبایی دوچندان میبخشید و ....
💘 نمیدانم چه بر سرم آمد؟
انگار ناپدید شده بودم و تبدیل به روح پاکی شده بودم که در عوالم روحانی شفاف مرا به پرواز در میآورد، چشمانم را به فضای حرم منتقل میکردم و تمام حواسم را از خود میگرفتم.
انگار با چشم دل نگاه میکردم. من فقط متوجه شدم که اشک از چشمانم سرازیر شده بود ...
دوستم فیضه شرودی متوجه شد و از من پرسید:
فاطمه، تو چه مشکلی داری؟
نتوانستم جوابش را بدهم...
نمیدانم چی شد، فقط دیدم نمیتوانم خودم را کنترل کنم و به شدت گریه کردم...
نام امامی که آنجا آرام گرفته بود را نمیدانم. 👈 نمیدانم او در زندگی اش چه کرد یا چگونه مُرد؟
❤️ من شیعه نیستم و سنی هم نبودم
من با فرهنگ سکولار رشد کرده بودم.
اما در حرم چه بر سرم آمد؟ چه چیزی باعث شد که من اینقدر جذب آن شور و حال معنوی شوم؟
چه چیزی مرا تبدیل به موجودی شفاف کرد و باعث شد در فضای آن مکان سبک پرواز کنم ... نمیدانم! تا حالا نمیدانم چه بر سرم آمده است؟
🍇 از آن بهشت خارج شدیم و به هتل بازگشتیم.
نزدیک محوطه دانشگاه با هیأت عمانی با خندههایمان قدم میزدیم،
شهر بسیار تمیز به نظر میرسید، باغهای کوچک و درختان در کنارههایش گسترده شده بود و از مغازههای کوچک، رنگهای روشن و متفاوت شیرینیهای ایرانی و معطر به چشم میخورد.
بوی داروی گیاهی در بازارهای شهر پخش شده بود.
انواع کالا تا کیلومترها به شکل راهروهای شلوغ از مغازهها و در طبقات بالای آنها کارخانهها و کارگاههای کوچکی برای همه محصولاتی که به فروش میرسد ...
😅 شاید خندهدارترین چیزی که متوجه شدهایم این است که کافه در شهر نبود و شاید بازتاب ماهیت مردمی است که فرهنگ کار را ترجیح میدهند.
شهر در حرکت و فعالیت مداوم و تمیزی بسیار است.
درست است که برخی از ما از نبود «اینترنت سریع» که در دسترس ما نبود، حتی اگر در هتل بودند، ناراحت شدیم و با وجودی که کدهای باز کردن آن را در اختیارمان قرار دادند، اما برای ما باز نشد.
💐 آیا ایران به مهمانان خود مشکوک است و اگر چنین است، چرا درهای خود را به روی ما باز میکند؟
چرا هرکسی را که در ایران میبینیم به ما لبخند میزند و دستش را برای در آغوش گرفتن ما می