حدود ساعت ۲۱ اومد رو صندلی غرفه مشاوره نشست. فکر کردم سوال داره. دیدم سرش رو گذاشت و خوابید. هر کس اومد گفتم بیدار شه بعد درخدمتم. بیدار که شد گفتم چی شده، برو خونه استراحت کن. گفت سر و پاهام درد می‌کنه. گفتم خب برو خونه عزیز جان . گفت نه باید ساعت ده برم مسجد سینه زنی. شکر خدا که از کودکی در پناه حسینیم