باسیّدالشهداوشهداتـٰاظُهـور🇮🇷
✨سفری که معراج شهداست. جایی که قبلاً پیکر شهدا در آنجا نگهداری می‌شد. 🌸جای بسیار خاصی بود. من مدام را در درونم صدا می‌زدم و گریه می‌کردم. همه جا به یاد او بودم. ✨اما باز هم با خود می‌گفتم: یعنی صدای مرا می‌شنود؟ یعنی به من با آن گذشته‌ام توجه دارد؟ 🌸آن روز در شهدا🌹نیز متاسفانه حالت ظاهری من آرایش کرده بود. توی خودم بودم که یک خانم آمد کنارم و با مهربانی دستم را گرفت! ⁉بی‌مقدمه ازم این سوال را پرسید:‌ شما شهید ابراهیم هادی را می‌شناسی؟ ‼با حالت تعجب جوابش را دادم و گفتم: بله می‌شناسم! ✨اون خانم بهم گفت: خواهرم، به شما توجه دارد. مگه شما نمی‌دونی، 🌹شهدا روی شما که به سمت آنها آمدید حساسند؟ 🌸نمی‌خواهند از شما گناهی سر بزند. وقتی تعجب مرا دید، دستمال سفیدی که تو دستش بود را بهم داد و گفت: این از طرف 🌹شهیدهادی است.$ آرایش صورتت رو پاک کن. ✨بعد گفت: 🌹شهدا زنده‌اند و صدای ما رو می‌شنوند. 🌸بغض گلوم رو گرفت! سرم رو پایین گرفتم و اشک همین‌طور از چشمانم جاری بود. سرم رو که بالا آوردم نفهمیدم اون خانم کجا رفت! ✨همانجا در ساختمان معراج نشستم و زار زار گریه کردم. بعد آرایشم را با همان دستمال پاک کردم و بیرون آمدم. اونجا بود که فهمیدم 🌹شهدا صدای ما رو می‌شنوند و درد و دل ما رو متوجه می‌شوند و راه رو نشون می‌دهند... 🌸من به این نتیجه رسیدم که انسان باید مثل ابراهیم، به اعمالش توجه ویژه بکنه. توی زندگیم این شهید رو برای خودم الگو قراردادم. و واقعاً دستم رو گرفت. ✨به دوستان هم توصیه می‌کنم که رفاقت با 🌹شهدا را نتخاب کنید. چون دوطرفه است... اگر شما با آنها باشید، شهدا نیز با شما خواهند بود.🍃🌹🌟🌹🌟🌹