-للحق- الرحیل الرحیل... اهل دنیا می‌شنوید؟ دلبستۀ عشق بار سفر بست و به سمت آسمان میان‌بر زد. رفیق ما در مسلخ عشق، از معبر جهاد، دنیا را شرمنده کرد. سال قبل همین روزها، شاید در یک بعد از ظهر گرم اصفهان در چنین حال و هوایی که ضربان قلب ها به وقت مسیر نجف تا کربلا تنظیم می‌شود، محمدرضا دست به قلم می‌برد و نجوای عارفانۀ خویش را می‌نگارد. دلشوره دارد. به چشمانش تمنا می‌کند تا باز بمانند و به کربلا برسند. نگران است که به اربعین ارباب نرسد. آنطور که نوشته، دلش را آماده می‌کرده تا در کعبۀ حقیقی دل میهمان حسین باشد. زنگار آیینه دل را گرفته بوده است. اما گویا حرف دیگری هم دارد. دل او متوجه حضور شخص دیگری است. همان که از کودکی، هر صبح جمعه به عشقش بیدار می‌مانده و مناجات می‌کرده است. همان آشنای بی نشان که محمدرضا دلتنگی‌هایش را پیش او می‌برده و سفرۀ دلش را باز می‌کرده است. حالا خودمانیم. رفیق ما جاماندیم یا تو؟ نمی‌شود مثل همان روزها مردانگی کنی و ما جامانده‌ها را به ارباب برسانی؟ سرمان پائین بود. سربلندمان کردی رفیق. حالا می‌توانیم سینه را صاف کنیم، استوارتر از قبل قدم برداریم و به همه بگوئیم که اگر چه غرق آه‌ایم اما رفیق‌مان ثابت کرد تا آخر کار هستیم. روا مباد عهد شکنی برای آن‌هایی که سنگ حسین را به سینه می‌زنند. -بی‌نام- -معاونت رسانه بسیج دانشجویی دانشگاه فرهنگیان شهید باهنر اصفهان- https://eitaa.com/basij_pbi1