می‌دانی دست خودشان نیست. چطور می‌توانند فراموش کنند یک جوان نورسیده از روستایی دورافتاده در کرمان با چشمانی نافذ و چهره‌ای دلنشین، باطل السحر همۀ پول‌های شیوخ چشم‌دریده و دنیاپرست این حوالی باشد؟ امشب دلمان رفت تا دوباره آن خنده‌های از ته دلت را ببینیم و قربان صدقۀ رفتارهای مردانه‌ات برویم. اینقدر از تو بگوئیم که دشمنانت دق‌مرگ شوند. قاسم و چه قاسمی! چون کوه استوار، چون دریا عظیم، چون رود جاری، چون ابر سخاوتمند، چون باران پر برکت و چون شمشیر درهم‌کوبندۀ اهل زر و زور و تزویر. آقای حاج قاسم! تو مگر چند نفر بودی که جای خالیت در قلبمان پر نمی‌شود؟ من که دلم پر می‌کشد تا دوباره آن نگاه بی‌همتا را در میان خاکریزها ببینم و قلبم جا کَن شود از هیبت مردانه‌ات. راستی راز این چشم ها چیست؟ گوهر اشک بر داغ ابدی زهرا و فرزندانش چه کرده که آدمی از نگاه به تو سیر نمی‌شود؟ تو کیستی ای جان‌فدای دلربا؟ یادت امشب پر رنگ تر از روزهای دیگر، به بهانۀ خدعۀ نمرودیان نفت‌خوار و پول‌پرستان بی‌عار زنده شد. ای مهرت به دل نشسته؛ کیست که نداند قاسمِ خادم امروز خیلی دور و اما بسیار نزدیک است... -بی‌نام- 🔹http://zil.ink/basij_pbi