للحق
#خواندنی |
#دلنوشته
یک جایی خوانده بودم جنگ کاهلانه همیشه به سود دشمن است. وقت اذان صبح، با خود میگفتم فرق ما با رفقایی که پر کشیدند این بود که آنها در عشقشان به مولای غریبمان و خواهر مهربانِ صبورش و میوۀ دلش، کاهلی نکردند. گرگ و میش بود که راه افتادیم به سمت مقام سیده زینب. دلشوره عجیبی سراغم آمد. این وقت ها روضه ها مجسم میشوند دیگر. الحق که حدیث دل حدیثی بس شگفت است! در راه ضبط ماشین همین یکی را میخواند و همه میگریستند. سوز صدای مهدی رسولی دل را آتش میزد. اسمش را گذاشته بودند نجوا با مدافعان حرم اما مثل همیشه دست آخر روضه مادرمان بود. خاطرمان رفت مدینه. جایی حوالی مسجد پیامبر و قبرستان بقیع. دلها میلرزید و اشک ها بر گونه ها میلغزید. از بین خرابه های جنوبی دمشق گذشتیم. مثل زخم بودند بر پیکر شام. محله های شمالی نسبت به قبل امن تر بودند اما رفت و آمد ها از آنجا نبود. زینبیه و صحن آن بهصورت مربع مستطیل هستند. از همان سالی که حرامی ها تا نزدیکی حرم آمدند چند حائل به دورش بنا شد. در میان این مربع، شبستان و گنبد و روضه منوره بنت المرتضیٰ است. فضا دارای چهار در ورودی فلزی است. ماشین را در پارکینگ پشت مجموعه گذاشتیم. شرق زینبیه را بچه های کنسولگری سالها قبل خریده بودند و حالا مرکز فرهنگی ایران بود. چند کافه هم دیدم. اول صبح عطر قهوه عربی و نان تازه به مشامم رسید. از سمت خیابان پشت حرم که آمدیم همان اول گنبد طلایی ام المصائب به چشم میآمد. دیگر نتوانستم سرم را پائین نگاه دارم. اشک امان همه را برید. اول خیابان یکباره خشکمان زد. گویا بچه های فاتحین، فاطمیون، زینبیون، حسینیون، علویون، کتائب و آنهایی که اسمشان را بلد نیستم، خوش سلیقگی کرده بودند و تصاویر رفقای شهیدشان را روی دیوارهای منتهی به درب حرم کشیده بودند. هق هق گریه ها بند دل آدم را از هم میگسست. هر شهید با پرچم کشورش تصویری شده بود بر روی دیوارهای حرم عقلیۀ بنیهاشم. در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون! از ابومهدی و حاج حسین همدانی تا مجید بربری، مصطفی صدر زاده و محسن حججی خودمان! اما میان راه تصویر محمد مهدی لطفی را هم دیدم. قشنگتر از همیشه بود. در دلم با لحن خودش گفتم «چکار کرده خدا!». در میان نقش ها، به دنبال یکی میگشتم. دست آخر دقیقا مقابل درب اصلی پیدایش کردم. تصویر حاجی هم بود. با همان لبخندش. همانی که قند در دلمان آب میکند. دستی به صورت ماهش کشیدیم و رو به حرم اذن دخولی خواندیم. حالا ما در حرم بودیم. همان حرمی که جانشان را فدا کردند تا یک آجر از صحن و سرایش کم نشود. جای خیلی ها خالی بود. همان بچه های با مرام و اهل دلی که کلی سفارش کردند یادت نرود ما را یاد کنی. ما اینجا بودیم. حرم دختر ابوتراب. حرم جگر گوشۀ مادر آب. یک تکه از بهشت. حرم زینب! تولدت مبارک ای مادر همۀ برادرانم. ای نور ابدی که ارزش جان دادن داشته و داری. سلام خدا بر شما ای خورشید ابدی حقیقت.
«هیچکس»
با ما همراه باشید:
🔸
https://eitaa.com/basij_pbi1
🔹
http://zil.ink/basij_pbi