این شط شیرین، این بهانۀ رنگین و این قصۀ دیرین را دیگر در کجا میتوان دید؟ نگاه بینداز. همه چیز غلیظ است. از رنگ چای و شربت تا شکل و شمایل آسمان و صداهای اطراف جملگی در اوج غلظت است. و عشق نیز هم. غلیظ تر از همیشه. تو تمام ماجرایی و اینان دلدادگان و گریهکنانت که در برق آفتاب این سرزمین تفزده چونان طفلی که در پی مادر است قدم به قدم راه میپیمایند و دل میبازند. تاول و زخم میشمارند. خسته میشوند اما دلزده هرگز. خوب که گوش بدهی صدای کوثری در جماران باز هم میآید. رحمت الله الواسعه را با سوز بیشتری میخواند. آوینی تکرار میکند کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها. نه، کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین راهی به سوی آن نیست. صاحب آن آستین خالی هم اینجاست که او را فرماندۀ لشکر تو میخوانند. هنوز هم با روضه های تورجی زاده ناله میکند. چشم مجنون هم از روی کولهها به تو خیره مانده است. صدایش را میشنوی که میگوید همه چیز برای خدا! احمد و قاسم و ابومهدی هم در مسیر کار راه میاندازند و گره میگشایند. به راستی که کربلا قبلۀ آخرالزمانیها است و تو محبوب راستین همهی آنها که جان خویش را با خدا معامله میکنند. یابن الزهرا ما را هم در خیل عاشورائیان بپذیر.
|صفر ۱۴۴۶/جایی در مشایه|
-دلخسته-