پویش دلنوشته ای برای شهدا 🖊 بُرش اول صبح زود لباس می‌پوشم و راهی مزار شهدا می‌شوم. می‌خواهم مثل همیشه با احمد تنها باشم، تا قبل از آنکه سر‌و‌کله‌ی مردم پیدا شود. سر راهم چند شاخه گل رز قرمز می‌خرم. به شهدا که می‌رسم، بطری پلاستیکی خالی را از کیفم در‌می‌آورم، و از نزدیک‌ترین شیر آب پرش می‌کنم. به کنار قبر می‌روم و می‌نشینم. بطری آب را روی قبر خالی می‌کنم. دستم را درون حفره‌های اسم احمد می‌کشم.نسیم باد سرد پاییزی، وادارم می‌کند که خودم را سفت بگیرم. رزهای قرمز را روی قبر می‌گذارم. شاخه‌ای را برمی‌دارم و روی قبر پَر‌پَر می‌کنم. هر بار که اینجا می‌آیم ، شعری که دوست دارم را با صدای آرام برایش می‌خوانم. لذت وصل نداند مگر آن سوخته‌ای که پس از دوری بسیار به یاری برسد با ما همراه شوید... 🔸https://eitaa.com/basij_pbi1 🔹http://zil.ink/basij_pbi