در واپسین روزهای اسفندِ سوزانِ چهارصد و سه، آن هنگام که خورشید، رختی زرد بر تنِ آسمان می‌کِشد و باد، قصه‌ی کوچِ زمستان را زمزمه می‌کند، دلی در تلاطم است. دل، میانِ هیاهوی خانه‌تکانی و عطرِ سبزه و سمنو، ناگاه، به خویش بازمی‌گردد. گویی در این غوغایِ رنگ و عطر، دستی پنهان، پرده از رازی دیرین برمی‌دارد. آری، رمضان آمده است. ماهی که در تقویمِ دل، با جوهرِ نور نگاشته شده. ماهی که عطرِ مناجاتش، در سکوتِ شب‌های قدر، تا عرشِ اعلی می‌رود و زمزمه‌ی "الهی العفو"اش، گناهانِ سالیان را چون برگی خزان‌زده، از درختِ وجود می‌تکاند. چه تقارنِ غریبی! در این هنگامه که طبیعت، رختِ نو بر تن می‌کند و زمین، جانی دوباره می‌گیرد، دلِ مومن نیز، در پیِ خانه‌تکانیِ خویش است. گویی رمضان آمده تا به ما یادآوری کند که نو شدن، تنها در ظواهر نیست. که زیبایی، نه در رنگ و لعابِ سفره‌ی هفت‌سین، که در صفایِ دل و پاکیِ نیت است. در این میان، دل، سرگردان است. میانِ دغدغه‌های دنیوی و لذت‌های معنوی، میانِ آرزوهای رنگارنگِ نوروزی و نیایش‌های خاضعانه‌ی رمضانی. اما ناگاه، ندایی از درون می‌رسد: "ای دل، رها کن این غوغا را! گوش بسپار به ندایِ فطرت. این رمضان است، فرصتی برای رستن و رهایی." پس، ای دل، به پیشوازِ بهارِ جان برو. بگذار رمضان، این خانه‌ی دل را از غبارِ غفلت بزداید و بذرِ عشق الهی را در آن بکارد. باشد که در بهارِ چهارصد و چهار، درختی تنومند از ایمان و یقین باشیم، ریشه در خاکِ بندگی و شاخه‌ها رو به سوی آسمانِ رحمت. آمین. •بامداد• پ.ن: عکس مرتبط با اردوی راهیان نور ۱۴۰۳