ای زهر بسوزان که دگر حوصله ای نیست بر این دل غمدیده مجال گله ای نیست ای زهر بسوزان که پس از آمدن تو دیگر اثر زخم غُل و سلسله ای نیست زخم تو اگر پاره نموده جگرم را شادم که در این لحظه مرا هلهله ای نیست زخمی ست اگر حنجره ام لیک در اینجا دیگر سخن از تیر غم حرمله ای نیست بحثی به سر پیرهن کهنه نباشد یا بر سر گودال اثر هروله ای نیست مرگ آمده در محضرم ای زهر ولیکن در بین سر و پیکر من فاصله ای نیست ترس از شب و صحرا و بیابان که ندارم بر پاشنۀ دخترکم آبله ای نیست صد پاره اگر شد دل تنهای من امّا بین سُم اسبان و تنم مشغله ای نیست از بسکه بلا دیدم و غم حاصل من شد این مرگ برای منِ محزون گله ای نیست @basijpress_ir