هدایت شده از نشریه صدر
ساعت حوالی چهار صبح بود. هنوز تیغه آفتاب تاریکی شب را نشکافته بود که ما به کرمان رسیدیم. تاریکی شب همیشه در ذهن آدم خفتن و آرامیدن را به یاد می‌آورد اما در آن ساعت، دانشجوهای دانشگاه شهید باهنر کرمان، افرادی که هم‌سن و سال خود ما بودند، چنان بیدار ایستاده و خوش‌آمد می‌گفتند که انگار وظیفه مشخصی را در شکافتن تاریکی و ظلمت بر دوش گرفته‌اند. آدم‌هایی شبیه به ما آنجا به استقبالمان آمدند که در مکتبی از جنس انسان دوستی پرورش یافته بودند؛ استقبال گرمی که بی‌نظیر بود و در وجود مسافران خسته راه، شوق و ذوقی تازه جریان می‌داد. حتی دانشجوهایی که خودشان را خادم ما می‌دانستند، آن‌قدر صبور و آرام بودند که انگار به جز یک نقطه در انتهای مسیری که هر انسانی طی می‌کند، هیچ چیز آن‌ها را به حاشیه نمی‌برد. مسئولین پذیرایی دانشگاه باهنر، از همان ملاقات اول چنان مهربانانه به ما خوش‌آمد گفتند که در دل با خود اندیشیدم:«چقدر این آدم‌ها مخلص هستند!» حال و هوای مسیر گلزار شهدای کرمان بسیار شبیه به اربعین حسینی بود. مردم کرمان انگار همان مردم خونگرم عرب عراق بودند که این چنین به مسافران راه عشق محبت داشتند. با دیدن این مردم که مشتاقانه از راهیان مکتب مقاومت، بدون هیچ چشم‌داشتی پذیرایی و استقبال می‌کردند، تنها یک سوال باقی می‌ماند که خود، آغازی برای یک سفر بزرگ در شخصیت یک قهرمان بود: «به راستی این حاج قاسم که بود که مردم این‌همه مخلصانه برای خودش و میهمانانش در تکاپو هستند..؟!» راوی: کوثر علی محمدی آموزش علوم تجربی 🖋صدر، صدای قلم تحول... https://eitaa.com/sadr_journal