#روایت_چهارم
ما حاج قاسم را در این سفر مهربانتر از شنیدهها و دیدهها یافتیم...
مهرش را در دلمان هدیهای از طرف خدا دانستیم و از آن همچون امانتی با ارزش نگهداری کردیم و نگهداری خواهیم کرد. لحظه به لحظه سفر در حالی که کرمان بودیم ولی کربلا بود؛ مسیر منتهی به مزار حاج قاسم، آمیختگی صدای جمعیت زیادی از زائران و موکبها یادآور حال و هوای اربعین بود.
حاج قاسم سلیمانی همه جای مسیر زندهتر از همیشه میخندید و چشمان منتظرش چشم به راه زائرانش بود و با مهربانی تمام، تک تک ما را همراهی می کرد. ما دلمان رضایت به رفتن نمیداد و شاهد حرف من، برگشتنهای مکرر ما سمت مزار حاج قاسم بود و نگاهی بیتاب و عاشق!
فاصله چندانی با شهادت نداشتیم و ماییم و این سؤالها که چه شد که آنها رفتند و چه شد که ما ماندیم...
فائزه رحیمی عزیزم، شهادت مبارک!
تو که آرزویش را داشتی و آرزویت تو را در آغوش خود کشید، حالا ماییم و مسیر تو و زندگی که ناگهان به پایان خواهد رسید. کاش که خوب زندگی کنیم و مثل تو خوب به پایان برسیم...
راوی: فاطمه عامری
رشته نیازهای ویژه
مرکز امام خمینی(ره) کاشان
#روایت_عشق
#راهیان_مقاومت
#شهید_دانشجومعلم_فائزه_رحیمی
🖋صدر، صدای قلم تحول...
https://eitaa.com/sadr_journal