☘️💕☘️ شبی بود که حضرت موسی با همسرش دختر شعیب ع در راه مصر در بیابانی ظلمانی راه را گم کرد ،باد و طوفان می وزید ، زمان وضع حمل همسرش رسیده بود
نیاز شدیدی به آتش داشتند
موسی شعلهٔ آتشی از دور دید خوشحال شد گفت همین جا باشید تا بروم و برای گرم شدن شما
««لعلّکم تصطلون»»
مقداری آتش بیاورم وقتی موسی نزد آتش رفت که به نظر درختی بود
دید از شاخه های سبز نور سفید می درخشد و درخت زیباتر و نورانی تر می شود ،حرارت آتش درخت را نمی سوزاند به سوی درخت رفت ولی خوف کرد و عقب نشینی کرد