✍ روزی در کاخ فرعون که فرعونیان جمع بودند... شخصی گفت فرعون تو ادعای خدایی داری پس خوشه انگوری را که در حال خوردنش هستی را به طلا تبدیل کن فرعون گفت امشب را وقت می خواهم شب هنگام در حالی که در تفکر طلا کردن انگور غرق بود، در اتاق خوابش زده شد. فرعون گفت:کیستی⁉️ (زننده در شیطان بود) گفت: خاک بر سر خدایی که نداند پشت درش کیست⁉️ شیطان داخل آمد و خوشه انگور را به طلا تبدیل کرد. در حالی که فرعون از کار شیطان متحیر بود😳 شیطان گفت: من با این همه کاری که می توانم انجام دهم نمیتوانم ادعای خدایی کنم ولی تو با اینکه هیچ کاری از دستت بر نمی آید چگونه ادعای خدایی می کنی... http://sapp.ir/basiratezohor