روزي زنبور و مار با هم بحثشان شد.
مار ميگفت: انسانها از ترسِ ظاهر خوفناکِ من ميميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم!
اما زنبور نمي پذيرفت.
مار، براي اثبات حرفش، به چوپاني که زير درختي خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت: من او را مي گزم و مخفي ميشوم ؛ تو بالاي سرش سر و صدا و خودنمايي کن!
مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع به پرواز کردن بالاي سر چوپان نمود.
چوپان فورا از خواب پريد و گفت: اي زنبور لعنتي! و شروع به مکيدن جاي نيش و تخليه زهر کرد.
مقداري دارو بر روي زخمش قرار داد و بعد از چندي بهبود يافت.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور نقشه ديگري کشيدند:
اينبار زنبور نيش زد و مار خودنمايي کرد!
چوپان از خواب پريد
و همين که مار را ديد، از ترس پا به فرار گذاشت!
او بخاطر وحشت از مار، ديگر زهر را تخليه ننمود وضمادي هم استفاده نکرد...
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و نيش زنبور مرد!
بسياري بيماري ها و کارها نيز همينگونه اند؛ و افراد فقط بخاطر ترس از آنها، نابود ميشوند.
"مواظب تلقين هاي زندگي خود باشيد...!"
💐
http://sapp.ir/basiratezohor
بصیرت ظهور &ایتا👇
eitaa.com/basiratezohor