👆👆👆👆👆👆👆 ادامه پست بالا 👆👆👆👆👆👆👆 سيد عبداللّه قزوينى مى گويد: بعد از دعاء و زيارت و ايـن گفتگوهـا مـن از مقـام بيرون آمدم، زنم به من گفت: فهميدى اين آقا كه بود؟ گفتم: نه، او گفت: اين آقا حضرت ولى عصر (عليه السلام) بودند. من وقتى برگشتم و به داخل مقام نگاه كردم، ديدم نه نورى وجود دارد و نه آن آقا كه تا به حال اينجا بودند، فقط يك فانوس در وسط مقام آويزان است و چيـز ديگـرى نيست. ظلمت و تاريكى تمام مسجد و همه جا را فرا گرفته است.اينجا متوجه شدم كه آن نور از وجود مقدس حضرت بقيةاللّه ارواحنـا فـداه بـوده است. وقتى به كنار مسجد آمدم جوانى نزد من آمد و گفت: هر وقت مايل باشيد من شما را به مسجد کوفه می رسانم گفتم: تو کیستی؟گفت: من «اكبر بهارى» هستم، وقتى نام او را شنيدم يـادم آمـد كـه حـضرت ولـى عصر ارواحنا فدا فرموده اند که: من به اکبر کبابیان می گویم شما را به مسجد کوفه برساند و از طرفیمن فکر کردم او مى گويد اسم من اكبر بهائى اسـت و لـذا ناراحـت شدم.گفتم: چه مى گوئى من فکر کردم او مى گويد اسم من اكبر بهائى اسـت و لـذا ناراحـت شدم.گفتم: چه مى گوئى؟ گفت: اسم من اكبر بهارى است و من در محلّه ى كبابيان همدان مى نشينم و چـون اهل قريه ى بهار كه در اطراف همدان است مى باشم مرا اكبر بهارى مى گويند.آن آقا به من امر فرموده كه شما را به مسجد كوفه برسانم. بالأخره آن جوان، يعنـى اكبر بهارى با چهار نفر كه همراه او بودنـد مـا را همراهـى كردنـد و مثـل خدمتگـذار پروانه وار دور ما مى گشت و ما را با کمال محبت به مسجد کوفه رساندند. 👈 👇 http://sapp.ir/basiratezohor بصیرت ظهور &ایتا👇 eitaa.com/basiratezohor